آقسُنْقُرِ اَحْمَدیلی، (مقـ 527ق/1133م)، از امیران بزرگ سلجوقی در مراغه و
آذربایجان. مینورسکی (دانشنامة، ذیل «احمدیلیان») او را در زمرة غلامان امیر
احمدیلبن ابراهیمبن وَهْسودان روادی کُرْدی، امیر مراغه، برشمرده است که پس از
مرگ امیر، مراغه به اقطاع به او سپرده شد. کسروی (ص 232) آقسنقر را پسر احمدیل
میداند، ولی سندی بر ایم مدّعا ندارد و ظاهراً دلیل او این است که آقسنقر جانشین
احمدیل بوده و نسبت احمدیلی داشته است. حدس مینورسکی به حقیقت نزدیکتر است، زیرا
در کتابهای تاریخی از او با عنوان «آقسنقربن احمدیل» یاد نشده است و کسی تصریح
نکرده است که او پسر احمدیل بوده است. نسبت «احمدیلی» برای آقسنقر مؤیّد این است
که انتساب او بایستی غیر از پدر فرزندی باشد، زیرا معمولاً فرزند بلاواسطه را با
«این» به پدر منسوب میدارند، امّا غلامان را با یاء نسبت به نام اربابشان
میخوانند. وانگهی، بعید است که یک خاندان کردی یا عربی نام پسر خود را از کلمات
ترکی انتخاب کند. نظامی گنجوی (د ح 614ق/1217م) که هفتپیکر را به نام علاءالدّین
یکی از نوادگان آقسنقر سروده، او را از نسل آقسنقر میداند و به «احمدیل» اشاره
نمیکند. وی میگوید: «نسل آقسنقر مُؤیَّد از اوست».
نخستین آگاهی ما از آقسنقر احمدیلی «صاحب مراغه» مربوط به 516ق/1122م است که در
این زمان در نزد سلطانمحمود (پسر سلطانمحمدبن ملکشاه) سلجوقی در بغداد بوده است.
در اوایل این سال طغرل برادر سلطانمحمود در آذربایجان بود و اتابک او، گُنْتُغْدی
(د 515ق/1121م) که محرّک او در ناسازگاری با برادرش محمود بود. درگذشت. از اینرو
طغرل باز بر سر فرمانبری از برادر درآمد.
علّت اینکه آقسنقر احمدیلی «صاحب مراغه» در بغداد میزیست، همین مخالفت طغرل و
سلطانمحمود بود؛ و آقسنقر که در جانب سلطانمحمود بود، به عبت چیرگی طغرل بر
آذربایجان، به ناچار از «اقطاع» خود دور افتاده بود؛ امّا همین که اطاعت مجدّد طغرل
را شنید، از سلطانمحمود خواست که باز بر سر «اقطاع» خود یعنی مراغه رود. وی در
باطن خیال داشت که چون به آنجا رسد به جای گُنْتُغْدی، خود اتابکِ طغرل گردد.
آقسنقر به مراغه رفت و همان کار گنتغدی را در برانگیختن طغرل بر برادرش در پیش
گرفت و به او نوید داد که اگر به مراغه بیاید، 000‘10 سوار و پیاده به او خواهند
پیوست. طغرل به تحریک آقسنقر به مخالفت با سلطانمحمود برخاست و با اقسنقر به سوی
اردبیل رفت، ولی چون ایشان را بدانجا راه ندادند، بازگشتند. در نزدیکیهای تبریز
شنیدند که سلطانمحمود با سپاهی فراوان روی به ایشان نهاده و در مراغه فرور آمده
است. پس به ناچار به «خونج» رفتند و از امیر شیرگیر یاری خواستند، ولی از مساعدت او
هم نتیجهای حاصل نشد و اینان ناچار شدند بار به اطاعت سلطانمحمود درآیند.
سلطانمحمود در 523ق/1129م در همدان بود که خبر مخالفت دُبَیسبن صَدَقَه را در
جنوب عراق شنید و چون آقسنقر احمدیلی و قِزِل، دو تن از امرای او، ضمانت دبیس را
کرده بودند، آن دو را احضار کرد و دبیس را از ایشان خواست. آقسنقر در شوّال
523ق/سپتامبر 1129م برای تعقیب دبیس به بغداد رفت. دبیس خواست تا با هدایا سلطان و
خلیفه را راضی کند، امّا کار وی نتیجه نداد و ناچار به بادیه گریخت.
سلطانمحمود در 525ق/1131م در همدان وفات یافت. آقسنقر احمدیلی اتابکِ پسر او
داوود بود. وی به اتّفاق ابوالقاسم دَرْگَزینی اَنَسآبادی وزیر، داوود را به سلطنت
برداشت. ملکطغرل، پسر محمدبن ملکشاه سلجوقی، از سوی عم خود سنجر به حکومت عراق و
آذربایجان منصوب شده بود؛ امّا پس از بازگشت سنجر به خراسان ملک داوود با عمّ خود
طغرل به مخالفت برخاست و در نتیجه جنگی میان آن دو در نزدیکی همدان روی داد.
آقسنقر احمدیلی که از فرماندهان سپاه ملک داوود بود، چون سستی سپاه را در جنگ دید،
رو به فرار نهاد. ملکداوود و آقسنقر به بغداد رفتند و از حمایت و اکرام خلیفه
برخوردار شدند (ابناثیر، رویدادهای 526ق/1132م).
سلطانمسعودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی در 527ق/1133م وارد بغداد شد و ملکداوود
برادرزادهاش به ناچار از او اطاعت کرد. خلیفه خطبة سلطنت را به نام سلطانمسعود و
داوود روی به آذربایجان نهادند و خلیفه نیز ایشان را یاری داد. در مراغه آقسنقر
احمدیلی ایشان را به گرمی پذیرفت و آذربایجان به تصرّف ملکمسعود درآمد. پس از آن
سلطانمسعود برای جنگ جنگ با طغرل روی به همدان نهاد و در این جنگ که آقسنقر
احمدیلی نیز حضور داشت، طغرل شکست خورد و به ری گریخت و مسعود بر همدان چیره گردید.
در این میان جمعی از باطنیان در مرغزار قَرِاتگین، نزدیک همدان، به چادر آقسنقر
احمدیلی رفتند و او را با ضربات کارد کشتند. گفته شده است که سلطانمسعود کسانی را
به قتل او برانگیخته بود. اگر این رای درست باشد، ظاهراً این کار به انگیزة ترس
مسعود از شوکت و اقتدار آقسنقر در آذربایجان و بهویژه در مراغه انجام یافته است.
به روایت صدرالدّین حسینی چون طغرل وزیر خود ابوالقاسم درگزینی را بر کشست خود
ملامت کرد، او گفت: «ناراحت مباش، من کسانی به نزد مردم الموت (باطنیان) فرستادهام
تا آقسنقر و دیگر دشمنان تو را بکند» (ص 103). از این گفته برمیآید که قتل
آقسنقر مانند بعضی قتلهای سیاسی دیگر آن سالها، به تحریک درگزینی و به دست باطنیان
صورت گرفته است؛ نیز این روایت اهمیّت فراوان آقسنقر و نقش او را در رویدادهای
مهمّ آن عصر میرساند. ابوطالب بهاأالدّین، عمّ عمادالدّین کاتب اصفهانی (د
597/1201م) نگارندة خریدهالقصر، وزیر آقسنقر احمدیلی بوده است.
مآخذ: ابناثیر، عزّالدّین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1399ق، 10/674؛ بنداری، فتحبن
علی، تاریخ سلسلة سلجوقی، (زبدهالنُصره و نخبهالعُصره) ترجمة محمدحسین جلیلی،
تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356ش، صص 190-197؛ دانشنامة ایران و اسلام (ذیل
احمدیلیان)؛ صدرالدین حسینی، علیبن ناصر، اخبارالدّولهالسّلجوقیه، به کوشش
محمداقبال، لاهور، 1933م؛ کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، امیرکبیر، 1355ش.
عباس زریاب